متکبر. خودپسند: بازی کن و چابک و طرب ساز مالیده سرین و گردن افراز. نظامی. ، گردنکش: در این سودا که با شمشیر تیز است صلاح گردن افرازان گریز است. نظامی. ، سربلند. نیرومند. قوی: شبان آنچنان گردن افراز گشت که آن پادشاهی بدو بازگشت. نظامی
متکبر. خودپسند: بازی کن و چابک و طرب ساز مالیده سرین و گردن افراز. نظامی. ، گردنکش: در این سودا که با شمشیر تیز است صلاح گردن افرازان گریز است. نظامی. ، سربلند. نیرومند. قوی: شبان آنچنان گردن افراز گشت که آن پادشاهی بدو بازگشت. نظامی
متکبر خودپسند: بازی کن و چابک و طرب ساز مالیده سرین و گردن افراز. (نظامی)، سربلند مفتخر، گردنکش عاصی: درین سودا که با شمشیر تیز است صلاح گردن افرازان گریز است. (نظامی)، نیرومند قوی: شبان آن چنان گردن افراز گشت که آن پادشاهی بدو باز گشت. (نظامی)
متکبر خودپسند: بازی کن و چابک و طرب ساز مالیده سرین و گردن افراز. (نظامی)، سربلند مفتخر، گردنکش عاصی: درین سودا که با شمشیر تیز است صلاح گردن افرازان گریز است. (نظامی)، نیرومند قوی: شبان آن چنان گردن افراز گشت که آن پادشاهی بدو باز گشت. (نظامی)
کنایه از متکبر و سرکش. (آنندراج). سربلند. سرافراز. شریف. منیع: بدین ایستادند و گشتند باز فرستاده و شاه گردن فراز. فردوسی. نوشت اندر آن نامه های دراز که ای مهتر گرد گردن فراز. فردوسی. ز زورآزمایان گردن فراز بسا کس شد و گشت نومید باز. اسدی (گرشاسب نامه). چو گردون کند گردنی را بلند به گردن فرازان درآرد کمند. نظامی. به زر و به گوهر ندارد نیاز که گیتی فروز است و گردن فراز. نظامی. ز گردن فرازان تواضع نکوست گدا گر تواضعکند خوی اوست. سعدی. سر پادشاهان گردن فراز به درگاه او بر زمین نیاز. سعدی. نماند از وشاقان گردن فراز کسی در قفای ملک جز ایاز. سعدی (بوستان). ، گردن بلند. گردن دراز: زمانه خصم ترا گردران بسنگ نیاز شکست اگرچه که گردن فراز بد چو هیون. ابن یمین. و رجوع به گردن دراز شود
کنایه از متکبر و سرکش. (آنندراج). سربلند. سرافراز. شریف. منیع: بدین ایستادند و گشتند باز فرستاده و شاه گردن فراز. فردوسی. نوشت اندر آن نامه های دراز که ای مهتر گرد گردن فراز. فردوسی. ز زورآزمایان گردن فراز بسا کس شد و گشت نومید باز. اسدی (گرشاسب نامه). چو گردون کند گردنی را بلند به گردن فرازان درآرد کمند. نظامی. به زر و به گوهر ندارد نیاز که گیتی فروز است و گردن فراز. نظامی. ز گردن فرازان تواضع نکوست گدا گر تواضعکند خوی اوست. سعدی. سر پادشاهان گردن فراز به درگاه او بر زمین نیاز. سعدی. نماند از وشاقان گردن فراز کسی در قفای ملک جز ایاز. سعدی (بوستان). ، گردن بلند. گردن دراز: زمانه خصم ترا گردران بسنگ نیاز شکست اگرچه که گردن فراز بد چو هیون. ابن یمین. و رجوع به گردن دراز شود
سرافرازی. سربلندی. مناعت: بگردن فرازی و مردانگی برای هشیوار و فرزانگی. فردوسی. توانم که گردن فرازی کنم بشمشیر با شیر بازی کنم ز نخجیر و گردن فرازی و رزم ز مهر دل و کین و شادی و بزم. اسدی (گرشاسب نامه). ، سرکشی. خودپسندی: درآمد که گردن فرازی کند بدان آتش تیز بازی کند. نظامی. تو خود دانی که در شمشیربازی هلاک سر بود گردن فرازی. نظامی
سرافرازی. سربلندی. مناعت: بگردن فرازی و مردانگی برای هشیوار و فرزانگی. فردوسی. توانم که گردن فرازی کنم بشمشیر با شیر بازی کنم ز نخجیر و گردن فرازی و رزم ز مهر دل و کین و شادی و بزم. اسدی (گرشاسب نامه). ، سرکشی. خودپسندی: درآمد که گردن فرازی کند بدان آتش تیز بازی کند. نظامی. تو خود دانی که در شمشیربازی هلاک سر بود گردن فرازی. نظامی
متکبر خودپسند: بازی کن و چابک و طرب ساز مالیده سرین و گردن افراز. (نظامی)، سربلند مفتخر، گردنکش عاصی: درین سودا که با شمشیر تیز است صلاح گردن افرازان گریز است. (نظامی)، نیرومند قوی: شبان آن چنان گردن افراز گشت که آن پادشاهی بدو باز گشت. (نظامی)، نیرومند قوی: شبان آن چنان گردن افراز گشت که آن پادشاهی بدو باز گشت. (نظامی)
متکبر خودپسند: بازی کن و چابک و طرب ساز مالیده سرین و گردن افراز. (نظامی)، سربلند مفتخر، گردنکش عاصی: درین سودا که با شمشیر تیز است صلاح گردن افرازان گریز است. (نظامی)، نیرومند قوی: شبان آن چنان گردن افراز گشت که آن پادشاهی بدو باز گشت. (نظامی)، نیرومند قوی: شبان آن چنان گردن افراز گشت که آن پادشاهی بدو باز گشت. (نظامی)