جدول جو
جدول جو

معنی گردن افراز - جستجوی لغت در جدول جو

گردن افراز
(ثُ پَ)
متکبر. خودپسند:
بازی کن و چابک و طرب ساز
مالیده سرین و گردن افراز.
نظامی.
، گردنکش:
در این سودا که با شمشیر تیز است
صلاح گردن افرازان گریز است.
نظامی.
، سربلند. نیرومند. قوی:
شبان آنچنان گردن افراز گشت
که آن پادشاهی بدو بازگشت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
گردن افراز
متکبر خودپسند: بازی کن و چابک و طرب ساز مالیده سرین و گردن افراز. (نظامی)، سربلند مفتخر، گردنکش عاصی: درین سودا که با شمشیر تیز است صلاح گردن افرازان گریز است. (نظامی)، نیرومند قوی: شبان آن چنان گردن افراز گشت که آن پادشاهی بدو باز گشت. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
گردن افراز
((گَ دَ اَ))
متکبر، خودپسند، گردنکش، عاصی، نیرومند، قوی
تصویری از گردن افراز
تصویر گردن افراز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گردن فراز
تصویر گردن فراز
سربلند، خودپسند، متکبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردن فرازی
تصویر گردن فرازی
تکبر، خودپسندی، سربلندی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردن دراز
تصویر گردن دراز
آنکه گردن دراز دارد، دراز گردن، احمق
فرهنگ فارسی عمید
(ثَ سَ)
کنایه از متکبر و سرکش. (آنندراج). سربلند. سرافراز. شریف. منیع:
بدین ایستادند و گشتند باز
فرستاده و شاه گردن فراز.
فردوسی.
نوشت اندر آن نامه های دراز
که ای مهتر گرد گردن فراز.
فردوسی.
ز زورآزمایان گردن فراز
بسا کس شد و گشت نومید باز.
اسدی (گرشاسب نامه).
چو گردون کند گردنی را بلند
به گردن فرازان درآرد کمند.
نظامی.
به زر و به گوهر ندارد نیاز
که گیتی فروز است و گردن فراز.
نظامی.
ز گردن فرازان تواضع نکوست
گدا گر تواضعکند خوی اوست.
سعدی.
سر پادشاهان گردن فراز
به درگاه او بر زمین نیاز.
سعدی.
نماند از وشاقان گردن فراز
کسی در قفای ملک جز ایاز.
سعدی (بوستان).
، گردن بلند. گردن دراز:
زمانه خصم ترا گردران بسنگ نیاز
شکست اگرچه که گردن فراز بد چو هیون.
ابن یمین.
و رجوع به گردن دراز شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ فَ)
سرافرازی. سربلندی. مناعت:
بگردن فرازی و مردانگی
برای هشیوار و فرزانگی.
فردوسی.
توانم که گردن فرازی کنم
بشمشیر با شیر بازی کنم
ز نخجیر و گردن فرازی و رزم
ز مهر دل و کین و شادی و بزم.
اسدی (گرشاسب نامه).
، سرکشی. خودپسندی:
درآمد که گردن فرازی کند
بدان آتش تیز بازی کند.
نظامی.
تو خود دانی که در شمشیربازی
هلاک سر بود گردن فرازی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ دِ)
کسی که گردن او بلند و دراز باشد. اجید، کنایه از شتر است: خالۀ گردن دراز آمده است، منظور شتر است. رجوع به گردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گردن افرازی
تصویر گردن افرازی
تکبر خودپسندی، سربلندی افتخار، گردنکشی عصیان، نیرومندی، قوت
فرهنگ لغت هوشیار
متکبر خودپسند: بازی کن و چابک و طرب ساز مالیده سرین و گردن افراز. (نظامی)، سربلند مفتخر، گردنکش عاصی: درین سودا که با شمشیر تیز است صلاح گردن افرازان گریز است. (نظامی)، نیرومند قوی: شبان آن چنان گردن افراز گشت که آن پادشاهی بدو باز گشت. (نظامی)، نیرومند قوی: شبان آن چنان گردن افراز گشت که آن پادشاهی بدو باز گشت. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردن فرازی
تصویر گردن فرازی
تکبر خودپسندی، سربلندی افتخار، گردنکشی عصیان، نیرومندی، قوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردن دراز
تصویر گردن دراز
آنکه گردن او بلند و دراز باشد، شتر. یا خاله گردن دراز. شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردنفراز
تصویر گردنفراز
متکبر و سرکش، سرافراز، سر بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردن فراز
تصویر گردن فراز
((~. فَ))
کنایه از متکبر و سرکش
فرهنگ فارسی معین
سربلند، مفتخر، طاغی، عاصی، گردنکش، خودپسند، متکبر، مغرور، زورمند، قوی
متضاد: سربزیر، ناتوان
فرهنگ واژه مترادف متضاد